
می گویند عشق آن است که به او نرسی...
و من می دانم چرا ...!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد...
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یه متروکه را الماس بود دست در دست پرنده بال در بال نسیم ساقه های هرز هر بیشه ای را داس بود حرفی از (کاش میشد)هم نبود هر چه بود احساس بودو عشق بودو
یاس بود
خسته ام از زمین از زمان از شهری که مردمش گرگ اند نه برای تو بای انچه در قلب داری خسته ام از مردمی که میدزدن قلبت را وبعد ...... تو میمانی و یک بدن خسته یک قلب محزون ویک دیده پر از اشک که بار خدایا مگر چه کرده بودم ... به کدامین بدی من چنین شدم به کدامین بدی همه هستیم را از من گرفتند وبار خدایا تنها یک جمله به فریادم براس تنها تو فریاد رسی قلب تنهای من هستی/
همیشه ببین تو چه موقعیتی وارد زندگی آدما میشی ... بیشتر اوقات شما یک وسیله میشین .... برای فراموش کردن عشق قبلی............................
همیشه منتظر کســـــــی باش که با همه ی دیوونگیت و خـــــــل بازیـــــــات قبول داشتـــــــه باشه و تو رو به همه نشـــــــون بده
خدایا نفمیدم این جایی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من
اینکه پازل یک نفر بشکنی هنر نیست اگه تونستی از یک پازل شکسته یک پازل جدید بسازی هنر کردی......
دنیای عجیبیست من تو را دوست دارم تو دیگری دیگری مرا وهر سه ما چقد تنهاییم
تنها گرگها نیستند که لباس میش بر تن میکنند... گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن میکنند...... عاشق که شدی..... کوچ میکنند.....
دستمال كاغذي به اشك گفت: قطره قطرهات طلاست يك كم از طلاي خود حراج ميكني؟ عاشقم با من ازدواج ميكني؟ اشك گفت: ازدواج اشك و دستمالِ كاغذي! تو چقدر سادهاي خوش خيال كاغذي! توي ازدواج ما تو مچاله ميشوي چرك ميشوي و تكهاي زباله ميشوي پس برو و بيخيال باش عاشقي كجاست! تو فقط دستمال باش! دستمال كاغذي، دلش شكست گوشهاي كنار جعبهاش نشست گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد در تن سفيد و نازكش دويد خونِ درد آخرش، دستمال كاغذي مچاله شد مثل تكهاي زباله شد او ولي شبيه ديگران نشد چرك و زشت مثل اين و آن نشد رفت اگرچه توي سطل آشغال پاك بود و عاشق و زلال با تمام دستمالهاي كاغذي فرق داشت چون كه در ميان قلب خود دانههاي اشك كاشت
گمانم این بود که اگر به دستانت تکیه کنم پشتم به کوه است هرگز نمی بخشمت
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد...
فقط آب! ... باور ندارید این دو دست باشد پیش شما فقط آب! ... تیرهایتان به روی دیده فقط آب آب! " ...! و بعد صدای حسین بلند شد فقط آه!!+
از "تو" بدم می آید! ... ببخشید
می خواهم گریه کنم!
آهای ... دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود. پس کبریتهایت کو؟ پوزخندی زد، گونه اش آتش بود، سرخ، زرد... میخواهم امشب با کبریت های تو، شهر را به آتش بکشم! دخترک نگاهی انداخت، تنم لرزید... کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم... می خری !!!؟؟؟
سلام بچه ها ترو خدا نظر بدید باشه
اما کسی نگفت شاید من گلی کاشته بودم بعد از تو زنده ماندن من اشتباه است بعد از تو هر نفس که بر آمد گناه است بعد از تو هیچ کس به خودش اغنا نکرد یعنی که مرگ آینه مرگ نگاه بود بعد از تو موج صاعقه در ارغوان گرفت آنان که هر چه سپید و سیاه بود از من زرد که مثل خزان در به در شوم تا چشمهای خیس تو یک فصل راه بود آنروزها گذشت همان روزهای خوب آنروزها که چیدن گل گناه بود
|
About![]()
هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان با نتیجه گیری مشکل اساسی دارم !.! “راستی چرا رفتی ؟.؟
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 21
بازدید کل : 66677
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1
Alternative content